کد مطلب:217105 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:262

بشر حافی
روزی حضرت امام كاظم (علیه السلام) از كوچه ای می گذشت. وقتی به در خانه ی شخصی به نام بشر حافی رسید، از داخل خانه، صدای ساز و آواز به گوشش رسید. در همین هنگام، خدمتكار خانه در را باز كرد و مقداری خاكروبه را كه در دست داشت، بیرون خانه ریخت.

حضرت به خدمتكار فرمود: «صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟»

خدمتكار گفت: «معلوم است كه آزاد است.»

حضرت فرمود: «درست گفتی، زیرا اگر بنده بود از مولای خود می ترسید.»

خدمتكار داخل خانه شد. اربابش، بشر بر سر سفره ی شراب



[ صفحه 26]



نشسته بود.

خدمتكار را كه دید از او پرسید: «چرا دیر كردی؟»

او ماجرا را تعریف كرد. ناگهان بشر با حالتی منقلب و پای برهنه بیرون دوید و خود را به حضور امام كاظم (علیه السلام) رسانید. عذرخواهی كرد و گریه كرد و اظهار شرمندگی نمود. سپس با عنایت حضرت توبه كرد و به دلیل آنكه با پای برهنه خود را به خدمت امام (علیه السلام) رساند، او را «حافی» لقب دادند، وقتی كه علتش را پرسیدند، گفت:

«این از ادب نیست كه بر بساط شاهان با كفش روند.» [1] .



[ صفحه 27]




[1] منتهي الآمال، ج 2.